اشعار عاشقانه

فرصتِ این عشق تموم شد

فرصتِ این عشق تموم شد
آخرِ بهارمونه
همه برگا زردن امشب
آخرین قرارمونه

غروبو نگا کن از دور
مث چشم من می‌مونه
یه چشَم کاسه‌ی اشکه
یه چشَم کاسه‌ی خونه

توو چشات یه دنیا حرفه
گلوت اما بغض داره
نشکن این سکوتو عشقم
بشکنی بارون می‌باره

تو قفس می‌خوای بپوسی
من نمی‌خوام، نمی‌ذارم
با من آینده نداری
با تو آینده ندارم

داری تو بارون دور می‌شی از من
جای پاهات از اشک سرریزه
پاییز از این رفتن شروع می‌شه
پشت سرت برگه که می‌ریزه

تو عاشق شاهزاده‌‌ای من غول این قصه‌م

تو عاشق شاهزاده‌‌ای
من غول این قصه‌م عزيز
آروم بگير، گريه نکن
بشين برام چايی بريز

آروم بگير اينجا سکوت
از همه چی بلندتره
تا ارتفاع بی‌کسی
خالیِ از کبوتره

من شاه اين قلمروام
بی فيل و سرباز و وزير
خورشید این خونه تو باش
تو بُهتو از شبام بگير

سر بزرگ و زخميمو
رو مرهم پاهات بذار
شبا که با شکار ميام
رقص و غزل برام بيار

هرچي می‌خوای بگو بهم
تموم اين دشت مال تو
قفل پاتو وا می‌کنم
فقط زيادی دور نرو

شيشه ي عمر من عزيز
توی اتاق آخره
تا آخرش مال منی
اينجوری قصه بهتره

یه عمره کز کردیم توو این خونه

یه عمره کز کردیم توو این خونه
پیش همیم اما جدا از هم
خونه شده یه کشتی سوراخ
تلوتلو فرو می‌ره تو غم

غرق می‌شی گاهی توی اخبار،
توی رُمانای جدید سال
یه روز همه دنیام بودی، حالا
دنیام شده روزنامه و پیپم

ما از یه عشق زخمی‌ایم اما
هرکی به دنبال یه تسکینه
طاعون نشسته بین ما دوتا
مثل یه بچه فیلم می‌بینه

حل می‌کنم تصویر اون روزو
تو فنجونی که روی میز چیدی
کاشکی می‌شد دوباره برگردیم
به آخرین باری که خندیدی

چن روز بذار توی خودم باشم
شاید کمی این خستگی دَرشه
باید یکم جدا بشیم از هم
شاید هوای خونه بهتر شه

هر رگ تنم کنارت گرم و جاريه مث رود

هر رگ تنم کنارت
گرم و جاريه مث رود
پر ماهی قشنگه
پر ماهی قشنگ بود

دست آفتاب لای موهات
يه عالم جنگل درست کرد
تو چشات خزر درومد
روی گونه‌هات دو تا رود

تن تو نصف جهانه
با انارای رسیده
دستت دور گردن من
سی و سه تا پل کشيده

دست و مو و صورت تو
يه فلات بکر و وحشی
همه زندگی همون جاست
توی هر خونه‌ای باشی

همه ماهيا می‌ميرن
وقتی من ديوونه می‌شم
خشک می‌شه زاينده‌رودم
اگه تو نباشی‌ پيشم

تا غروب پنجه‌ی آفتاب
صورت تو رو سوزونده
يکمی قشنگ نگاه کن
از خزر چيزی نمونده

دستت دور گردن من
سی و سه تا پل کشيده
شاهرگم زاينده روده
که يه عمريه تکيده

دست و مو و صورت تو
يه فلات بکر و وحشی
همه زندگی همون جاست
توی هر خونه‌ای باشی

تن من پشت فرمون و – چهارراه

تن من پشت فرمون و
وجودم تو پياده‌رو
برات آهسته می‌خوند و
قدم می‌زد کنار تو

تموم شهرو من گشتم
کيوسکای پليس حتا
همونجايی که تو مُردی
همون گودال قلب ما

سر چارراهو پيچيدم
تو پيچ و تاب حلق گاو
محل عاشقی‌هامون
يه جايی زير اين دنيا

بازم چارراه، چراغ قرمز
يه دختر، بچه رو دوشش
من و شيشه‌ی ماشينم
شايد تو بودی اون اما…

چشاش رو صندلی جا موند
تو چشمات رنگ دريا بود
وجود دخترک ساقه
وجود تو تب دريا

داره از صندلی آروم
گل و ساقه مياد بيرون
دارم عاشق می‌شم کم‌کم
بدون تو تک و تنها

سر من روی فرمون و
صدای بوق اين ماشين
تموم شهر دور من
يه عمره رفتی از اينجا

یک پیاله شعر تازه ، یک وجب دلواپسی !

جعلی:

یک پیاله شعر تازه ، یک وجب دلواپسی !
زیر قیمت می فروشم ، مشتری دارد کسی؟

با شما ارزان حسابش می کنم ، لطفا بخر !
بوسه جایش می دهی ، با رنگ و بوی اطلسی ؟

من شنیدم ، گفته ای باید فراموشت کنم؟
من نمردم ، آدم زنده نمی خواهد وصی !

مرگ من ، آنروز می آید که تو با دیگری !
می روی و من بمانم با هجوم بی کسی !

نوشدارو را نیاور ، جامه مشکی بپوش !
تسلیت باید بگویی ، تا کنارم می رسی !

او ز من رنجيده است

جعلی:

او ز من رنجيده است
آن دو چشم نکته بين و نکته گير
در من آخر نکته اي بد ديده است
من چه مي دانم که او
با چه مقياسي مرا سنجيده است
من همان هستم که بودم ، شايد او
چون مرا ديوانه ي خود ديده است
بيوفايي مي کند بلکه من
دور از ديدار او عاقل شوم
او نمي داند که من ، دوست مي دارم جنون عشق را
من نمي خواهم که حتي لحظه اي
لحظه اي از ياد او غافل شوم

دریا لب ساحل را، هر ثانیه مى‌بوسد

جعلی:

دریا لب ساحل را، هر ثانیه مى‌بوسد
این سنت او عشق‌ست، عشقى که نمی‌پوسد

اما دل آدم‌ها، اندازه‌ی دریا نیست
عشقى که به هم دارند آنقدر شکوفا نیست

ما عاشق اگر بودیم، بى‌واژه نمى‌ماندیم
دیوانگىِ هم را بیهوده نمى‌خواندیم

اى کاش براى ما، دریا شدن آسان بود
در سینه‌ی ما هر روز امواج خروشان بود

اى کاش که آدم‌ها دلتنگ نمى‌مردند
دلواپسىِ هم را از یاد نمی‌بردند

من قطره‌ی بارانم، کافی‌ست تو دریا شى
ساحل پر تنهایی‌ست، عشق‌ست اگر باشى