اشعار کوتاه
از راه برون سوی درون میکشدم
در خانه ی من به سیل خون میکشدم
تا آنکه ز من حساب بر گیرد نیک
این راهزن از خانه برون میکشدم
هردم که هوای کار کمتر دارم
طبع از پی کار سهل تر بگمارم
اشکال رباعی و غزل یا قطعات
ماننده ی آب بر ورق می بارم
روز خود در راهش شب میدارم
شب با غم او دل به تعب میدارم
هرچند به صد گونه تمنام دهد
بنگر ز چه کس من چه طلب میدارم
خواهم به هزار عیب در پیوندم
هر طعن ز بیگانه به دل بپسندم
جامی که دهد غیرم از کف بدهم
زهری که رسد از توبه جان بربندم
گفتم ز سفیدی و سیاهی دارم
ور زانکه زمن هزار کاهی دارم
من اینهمه ام داشتن با دل بود
لیکن چو ربودیم چه خواهی دارم
در چشم تو گر ز سنگ ناچیزترم
هرقدر پرانندم پرخیزترم
من تیغم، اگر بیشترم ساید خلق،
در کار خود آماده تر و تیزترم
گفتی که چرا به خویش باشد نظرم
با دل همه بسته ام نه از او به درم
دل آینه شد مرا و روی تو در آن
در آینه بر روی تو من می نگرم
چشمم نه بدو که من در او مینگرم
راهم نه بر او که من بر او میگذرم
بنگر به نهان ز چشم بدخواهان چون
در این شب تیره راه در میسپرم
گفتم چو رسد به بر چو جانش گیرم
صد بوسه به مهر از لبانش گیرم
چون شد، بنگر، چو درکنارم بگرفت
شرمم نگذاشت در میانش گیرم
گفتم: مگر از مهرش دل برگیرم
مهر دگری جویم و دلبر گیرم
خندید و به من گفت که: این نیز بگو
رنجوری خویش باید از سر گیرم