مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

بیچاره‌تر از عاشق بیصبر کجاست (251)

بیچاره‌تر از عاشق بیصبر کجاست
کاین عشق گرفتاری بی‌هیچ دواست

درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست
در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست

بیچاره‌تر از عاشق بیصبر کجاست (252)

بیچاره‌تر از عاشق بیصبر کجاست
کاین عشق گرفتاری بی‌هیچ دواست

درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست
در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست

بی‌دیده اگر راه روی عین خطاست (253)

بی‌دیده اگر راه روی عین خطاست
بر دیده اگر تکیه زدی تیر بلاست

در صومعه و مدرسه از راه مجاز
آنرا که نه جا است تو چه دانی که کجاست

بیرون ز تن و جان و روان درویش است (254)

بیرون ز تن و جان و روان درویش است
برتر ز زمین و آسمان درویش است

مقصود خدا نبود بس خلق جهان
مقصود خدا از این جهان درویش است

بیرون ز جهان کفر و ایمان جائیست (255)

بیرون ز جهان کفر و ایمان جائیست
کانجا نه مقام هر تر و رعنائیست

جان باید داد و دل بشکرانهٔ جان
آنرا که تمنای چنین مأوائیست

بیرون ز جهان و جان یکی دایهٔ ماست (256)

بیرون ز جهان و جان یکی دایهٔ ماست
دانستن او نه درخور پایهٔ ماست

در معرفتش همین قدر می‌دانم
ما سایه اوئیم و جهان سایه ماست

بی‌یار نماند هرکه با یار بساخت (257)

بی‌یار نماند هرکه با یار بساخت
مفلس نشد آنکه با خریدار بساخت

مه نور از آن گرفت کز شب نرمید
گل بوی از آن یافت که با خار بساخت

تا این فلکِ آینه‌گون بر کار است (258)

تا این فلکِ آینه‌گون بر کار است
اندر پی عشق ، موجِ خون در کار است

روزی آید برون و روزی ناید
اما شب و روز اندرون در کار است

تا با تو ز هستی تو هستی باقیست (259)

تا با تو ز هستی تو هستی باقیست
ایمن منشین که بت‌پرستی باقیست

گیرم بت پندار شکستی آخر
آن بت که ز پندار برستی باقیست

تا چهرهٔ آفتاب جان رخشانست (260)

تا چهرهٔ آفتاب جان رخشانست
صوفی به مثال ذره‌ها رقصانست

گویند که این وسوسهٔ شیطانست
شیطانِ لطیف است و حیات جانست