مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

بر چشم تو عالم ارچه می‌آرایند (69)

بر چشم تو عالم ارچه می‌آرایند
مگرای بدان که عاقلان نگرایند

بسیار چو تو روند و بسیار آیند
بربای نصیب خویش کت بربایند

بر من قلم قضا چو بی من رانند (70)

بر من قلم قضا چو بی من رانند
پس نیک و بدش ز من چرا می‌دانند

دی بی من و امروز چو دی بی من و تو
فردا به چه حجتم به داور خوانند

تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟ (71)

تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟

گر چشمهٔ زمزمی و گر آب حیات
آخر به دل خاک فروخواهی شد

تا راهِ قلندری نپویی نشود (72)

تا راهِ قلندری نپویی نشود
رخساره به خونِ دل نشویی نشود

سودا چه پزی؟ تا که چو دل‌سوختگان
آزاد به تَرکِ خود نگویی نشود

تا زُهْره و مَه در آسمان گشت پدید (73)

تا زُهْره و مَه در آسمان گشت پدید
بهتر ز میِ ناب کسی هیچ ندید

من در عجبم ز می‌فروشان کایشان
به زآنچه فروشند چه خواهند خرید؟

چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد (74)

چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
دل را به کم و بیش دُژَم نتوان کرد

کارِ من و تو چنان‌که رایِ من و توست
از موم به دستِ خویش هم نتوان کرد

حیی که به قدرت سر و رو می‌سازد (75)

حیی که به قدرت سر و رو می‌سازد
همواره همو کار عدو می‌سازد

گویند قرابه‌گر مسلمان نبود
او را تو چه گویی که کدو می‌سازد

در دهر چو آواز گل تازه دهند (76)

در دهر چو آواز گل تازه دهند
فرمای بتا که می به‌اندازه دهند

از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند

در دهر هر آن‌که نیم‌نانی دارد (77)

در دهر هر آن‌که نیم‌نانی دارد
از بهر نشست آشیانی دارد

نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی که خوش‌جهانی دارد

دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود (78)

دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
غم خوردن بیهوده نمی‌دارد سود

پر کن قدح می به کفم درنه زود
تا باز خورم که بودنی‌ها همه بود