مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

روزی‌ست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد (79)

روزی‌ست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی‌شوید گرد

بلبل به زبان حال خود با گل زرد
فریاد همی‌کند که می باید خورد

زآن پیش که بر سرت شبیخون آرند (80)

زآن پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا بادهٔ گلگون آرند

تو زر نه‌ای ای غافل نادان که تو را
در خاک نهند و باز بیرون آرند

عمرت تا کی به خودپرستی گذرد (81)

عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد

می نوش که عمری که اجل در پی اوست
آن به که به خواب یا به مستی گذرد

کس مشکل اسرار اجل را نگشاد (82)

کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد

من می‌نگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هرکه از مادر زاد

کم کن طمع از جهان و می‌زی خرسند (83)

کم کن طمع از جهان و می‌زی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند

می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نمانَد این روزی چند

گرچه غم و رنج من درازی دارد (84)

گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد

بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد

گردون ز زمین هیچ گلی برنارد (85)

گردون ز زمین هیچ گلی برنارد
کش نشکند و هم به زمین نسپارد

گر ابر چو آب، خاک را بردارد
تا حشر همه خون عزیزان بارد

گر یک نفست ز زندگانی گذرد (86)

گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد

هشدار که سرمایهٔ سودای جهان
عمر است چنان کش گذرانی گذرد

گویند بهشت و حورعین خواهد بود (87)

گویند بهشت و حورعین خواهد بود
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود

گویند بهشت و حور و کوثر باشد (88)

گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد

پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه خوش‌تر باشد