مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
از جرم گِلِ سیاه، تا اوج زحل
کردم همه مشکلاتِ کلی را حل
بگشادم بندهای مشکل به حَیَل
هر بند گشاده شد به جز بند اَجل
با سرو قدی تازهتر از خرمن گل
از دست منه جام می و دامن گل
زان پیش که ناگه شود از باد اجل
پیراهن عمر ما چو پیراهن گل
ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم
وین یک دمِ عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیرِ فنا درگذریم
با هفتهزارسالگان سربهسریم
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغدان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم
برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم
کاین چرخ ستیزهروی ناگه روزی
چندان ندهد زمان که آبی بخوریم
برخیزم و عزمِ بادهٔ ناب کنم
رنگِ رخِ خود به رنگ عنّاب کنم
این عقل فضولپیشه را مُشتی مِی
بر روی زنم چنان که در خواب کنم
بر مفرش خاک، خفتگان میبینم
در زیرِ زمین، نهفتگان میبینم
چندان که به صحرای عدم مینگرم
ناآمدگان و رفتگان میبینم
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
در دِه تو به کاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزهگران کوزه شویم
چون نیست مقام ما در این دهر مقیم
پس بی می و معشوق خطائیست عظیم
تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم
خورشید به گِل نَهُفت مینتوانم
و اسرار زمانه گفت مینتوانم
از بحر تفکرم برآورد خرد
دُرّی که ز بیم سُفت مینتوانم