مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

هنگام صبوح ای صنمِ فرخ‌پی (178)

هنگام صبوح ای صنمِ فرخ‌پی
برساز ترانه‌ای و پیش‌آور می

کافکند به خاک صدهزاران جم و کِی
این آمدن تیر مَه و رفتن دی

تمرین شنیداری بر مفعول مفاعیل مفاعیل فعل

تمرین شنیداری بر مفعول مفاعیل مفاعیل فعل

برای مسلط شدن بر وزن مفعول مفاعیل مفاعیل فعل که همان وزن رباعی است، پیشنهاد می‌کنیم پلی‌لیست زیر را روزانه چندین و چند بار گوش دهید تا جایی که بتوانید این اشعار را از حفظ بخوانید. علاوه بر گوش دادن، بهتر است که تنها شنونده نباشید، زیر لب با صدایی که می‌شنوید تکرار کنید. اگر بتوانید بلند بلند اشعار را بخوانید که خودتان صدای خودتان را بشنوید که دیگر عالی است. می‌توانید با ریتم هجاها ضرب بزنید یا دست‌ها و سرتان را تکان دهید.

همه‌ی این‌ها بخشی از آموزش شماست و فراموش نکنید که مهم‌ترین مسئله این است که باید از آموختن لذت برد.

برای مشاهده‌ی اشعار بیشتر در این وزن می‌توانید به لینک زیر وارد شوید:

وزن مفعول مفاعیل مفاعیل فعل

 

 

جز نقش تو در نظر نیامد ما را

جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

خواب ار چه خوش آمد همه را در عهدت
حقّا که به چشم دَر نیامد ما را

 


 

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت

باور نکنی خیال خود را بفرست
تا دَرنگرد که بی‌ تو چون خواهم خفت

 


 

گر همچو من افتادهٔ این دام شوی

گر همچو من افتادهٔ این دام شوی

ای بس که خراب باده و جام شوی

ما عاشق و رند و مست و عالَم‌سوزیم
با ما منشین اگر نه بدنام شوی

 

اشعار بالا از جناب لسان الغیب بود.

 

 

ای سایهٔ سنبلت سمن پرورده (36)

ای سایهٔ سنبلت سمن پرورده
یاقوت لبت درّ عدَن پرورده

همچون لب خود مدام جان می‌پرور
زان راح که روحیست به تن پرورده

گفتی که تو را شوم مدار اندیشه (37)

گفتی که تو را شوم مدار اندیشه
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه

کو صبر و چه دل، کآنچه دلش می‌خوانند
یک قطرهٔ خون است و هزار اندیشه

آن جام طرب شکار بر دستم نه (38)

آن جام طرب شکار بر دستم نه
وان ساغر چون نگار بر دستم نه

آن می که چو زنجیر بپیچد بر خود
دیوانه شدم بیار بر دستم نه

با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی (39)

با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی
کنجی و فراغتی و یک شیشهٔ می

چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی
منّت نبریم یک جو از حاتم طی

قسّام بهشت و دوزخ آن عقده‌گشای (40)

قسّام بهشت و دوزخ آن عقده‌گشای
ما را نگذارد که درآییم ز پای

تا کی بوَد این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای

ای کاش که بخت، سازگاری کردی (41)

ای کاش که بخت، سازگاری کردی
با جور زمانه یار، یاری کردی

از دست جوانی‌ام چو بِرْبود عنان
پیری چو رکاب، پایداری کردی