مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

این باد و بروت و نخوت اندر بینی (67)

این باد و بروت و نخوت اندر بینی
آن روز که از عمل بیفتی بینی

آن گوی که طاقت جوابش داری (68)

آن گوی که طاقت جوابش داری
گندم نبری به خانه چون جو کاری

مردی نه به قوتست و شمشیرزنی (69)

مردی نه به قوتست و شمشیرزنی
آنست که جوری که توانی نکنی

می‌میرم و همچنان نظر بر چپ و راست (80)

می‌میرم و همچنان نظر بر چپ و راست
تا آنکه نظر در او توان کرد کجاست؟

از روی نکو صبر نمی‌شاید کرد (81)

از روی نکو صبر نمی‌شاید کرد
لیکن نه به اختیار می‌باید کرد

یا راهبا انظر الی مصباح (521)

یا راهبا انظر الی مصباح
متشعشعا و استغن عن اصباح

انظر الی راح تناهی لطفه
و سبی النهی یا لطف‌ها من راح

فالراح نسخ للعقول بنوره
کالشمس عزل للنجوم و ماح

الجد یسجد راحنا متخاضعا
و اعوذ من راح یزید مزاحی

اهل المزاح و اهل راح‌هالک
لا خیر فیهم مسکرا او صاحی

العقل مساح الزمان و اهله
فتجانبوا من عاقل مساح

الراح اجنحه لسکری انها
یجتازهم بحرا بلا ملاح

ذا الراح لا شرقیه غربیه
من دنه مسکیه نفاح

نسخ الهموم و لیس ذاک لغفله
زاد العقول و مدها بلقاح

فتحوا العیون بطیبه و نسیمه
سکروا به فاذا هم بملاح

صاروا سکاری نحو باب ملیکنا
ملک الملوک و روحهم کریاح

ملک البصیره شمس دین سیدی
ظلنا به ذی عزه مرتاح

هاتوا من التبریز من صهبائهم
من مازح متروق وشاح

آن دل که شد او قابل انوار خدا (1)

آن دل که شد او قابل انوار خدا
پر باشد جان او ز اسرار خدا

زنهار تن مرا چو تنها مشمر
کو جمله نمک شد به نمک‌زار خدا

آن شمع رخ تو لگنی نیست بیا (2)

آن شمع رخ تو لگنی نیست بیا
وان نقش تو از آب منی نیست بیا

در خشم مکن تو خویشتن را پنهان
کان حسن تو پنهان شدنی نیست بیا

آن کس که ترا نقش کند او تنها (3)

آن کس که ترا نقش کند او تنها
تنها نگذاردت میان سودا

در خانه تصویر تو یعنی دل تو
بر رویاند دو صد حریف زیبا

آن لعل سخن که جان دهد مرجان را (4)

آن لعل سخن که جان دهد مرجان را
بی‌رنگ چه رنگ بخشد او مر جان را

مایه بخشد مشعلهٔ ایمان را
بسیار بگفتیم و نگفتیم آن را