مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

مست است دو چشم از دو چشم مستت (412)

مست است دو چشم از دو چشم مستت
دریاب که از دست شدم در دستت

تو هم به موافقت سری در جنبان
گر زانکه سر عاشق هستی هستت

مستم ز خمار عبهر جادویت (413)

مستم ز خمار عبهر جادویت
دفعم چه دهی چو آمدم در کویت

من سیر نمی‌شوم ز لب تر کردن
آن به که مرا درافکنی درجویت

مستی ز ره آمد و بما در پیوست (414)

مستی ز ره آمد و بما در پیوست
ساغر می‌گشت در میان دست بدست

از دست فتاد ناگهان و بشکست
جامی چه زید میانهٔ چندین مست

معشوق شراب‌خوار و بیسامانست (415)

معشوق شراب‌خوار و بیسامانست
خونخواره و شوخ و شنگ و نافرمانست

کفر سر جعد آن صنم ایمانست
دیریست که درد عشق بیدرمانست

من آن توام کام منت باید جست (416)

من آن توام کام منت باید جست
زیرا که در این شهر حدیث من و تست

گر سخت کنی دل خود ار نرم کنی
من از دل سخت تو نمیگردم سست

من بندهٔ آن کسم که بیماش خوش است (417)

من بندهٔ آن کسم که بیماش خوش است
جفت غم آن کسم که تنهاش خوش است

گویند وفای او چه لذت دارد
ز آنم خبری نیست جفاهاش خوش است

من زان جانم که جانها را جانست (418)

من زان جانم که جانها را جانست
من زان شهرم که شهر بی‌شهرانست

راه آن شهر راه بی‌پایانست
رو بی‌سر و پا شو که سر و پا آنست

منصور حلاجی که اناالحق میگفت (419)

منصور حلاجی که اناالحق میگفت
خاک همه ره به نوک مژگان می‌رفت

درقلزم نیستی خود غوطه بخورد
آنکه پس از آن در اناالحق می‌سفت

من کوهم و قال من صدای یار است (420)

من کوهم و قال من صدای یار است
من نقشم و نقشبندم آن دلدار است

چون قفل که در بانگ درآمد ز کلید
می‌پنداری که گفت من گفتار است

من محو خدایم و خدا آن منست (421)

من محو خدایم و خدا آن منست
هر سوش مجوئید که در جان منست

سلطان منم و غلط نمایم بشما
گویم که کسی هست که سلطان منست