قبل از طلوع خورشید
قبل از طلوع خورشید
دریا که هنوز سفیدِ سفید است،
به راه خواهی افتاد.
شهوتِ گرفتن پارو در کف دستهایت،
سعادت انجام دادن کاری در آن
خواهی رفت،
در تلاطم تورهای ماهیگیری خواهی رفت.
از رو به رو ماهیها به راهت خواهند آمد؛
شاد خواهی شد.
تورها را که تکان بدهی
دریا را، پولک پولک به دست خواهی گرفت؛
زمانی که در گورستانهای سنگلاخهایشان،
روح مرغان دریایی سکوت میکند،
ناگهان،
قیامتی در افقها بر پا خواهد شد.
پریهای دریایی را میگویی،
پرندگان را میگویی؛
عیدها، گشت و گذارها را میگویی،
جشنها و شادیها را میگویی؟
جماعت عروسیها را، نخهای رنگی را،
تور صورتها را، چراغانیها را؟
هی!
چرا ایستاده ای، خودت را به دریا بزن؛
کسی منتظرت هست، بی خیال شو؛
مگر نمیبینی، در همه جا آزادی را؛
بادبان شو، پارو باش، سکان شو؛
ماهی شو، آب باش؛
برو تا آنجا که میتوانی.
اورهان ولی