در سنبلش آویختم از روی نیاز (22)
-
اندازه متن
+
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوش آویز، نه در عمر دراز
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوش آویز، نه در عمر دراز
آن کیست کز رویِ کرم، با ما وفاداری کند بر جایِ بدکاری چو من، یک دَم نکوکاری کند
…
روزی که فلک از تو بریدهست مرا کس با لب پر خنده ندیدهست مرا
چندان…

