گفتم که چو آتش رخ بی غش داری!
-
اندازه متن
+
گفتم که چو آتش رخ بی غش داری!
گفتا چه به دل بیم از آتش داری؟
گفتم که کمال قرب سوزان باشد
گفتا دل خود مگر براین خوش داری!
گفتم که چو آتش رخ بی غش داری!
گفتا چه به دل بیم از آتش داری؟
گفتم که کمال قرب سوزان باشد
گفتا دل خود مگر براین خوش داری!
دیریست نعره میکشد از بیشهی خموش کککی که مانده گم. از چشم ها نهفته پری وار زندان بر او شده…
از گوشه ی طاق خانهام شمع خموش در گوشم قصهایش بود از شب دوش
او قصهی…

