با نرگس گفتم: ز چه ای چشمهی ناز
-
اندازه متن
+
با نرگس گفتم: ز چه ای چشمهی ناز
در خواب شدی، دیده نمی داری باز؟
فردا چو رسید، گفت با من: دانی
بودم ز چه در خفتن و با خود دمساز؟
با نرگس گفتم: ز چه ای چشمهی ناز
در خواب شدی، دیده نمی داری باز؟
فردا چو رسید، گفت با من: دانی
بودم ز چه در خفتن و با خود دمساز؟
بر وی به خطا تاختی و آمد و رفت او برد تو در باختی و آمد و رفت
…
با دل به همه زیر و زبر تاختهام گر یافته ام وگرنه خود باختهام
گر شعرم…

