بشگفت، به گل گفتم، با دست بهار
-
اندازه متن
+
بشگفت، به گل گفتم، با دست بهار
ابر از ره “کالچرود” می گیرد بار.
گل گفت: مرا زخمی افتاده به دل
گر نشکفم آنچنان، مرا عذر بدار.
بشگفت، به گل گفتم، با دست بهار
ابر از ره “کالچرود” می گیرد بار.
گل گفت: مرا زخمی افتاده به دل
گر نشکفم آنچنان، مرا عذر بدار.
خون میخوری، این نه کامرانیست ترا جان میکنی، این نه زندگانیست ترا
ننهاد زمانه با تو…
تی تیک تی تیک در این کران ساحل و به نیمه شب نک می زند سیولیشه روی شیشه. به او…

