گفتم که نماندم هوسی ، باشد گفت
-
اندازه متن
+
گفتم که نماندم هوسی ، باشد گفت
گفتم خفه ام هر نفس ، باشد گفت
گفتم که در این سفر بیابان غمت
خالی ست زهر دادرسی ، باشد گفت
گفتم که نماندم هوسی ، باشد گفت
گفتم خفه ام هر نفس ، باشد گفت
گفتم که در این سفر بیابان غمت
خالی ست زهر دادرسی ، باشد گفت
افروخت مرا، که شمع افروخته به پس سوخت مرا، که حرف با سوخته به
اکنون که…
گرچند بدیدم آنچه کان دانستم در دیدن، دیده را همی مانستم
ای کاش نه خواندمی نه…

