چون سوختم، اشک شد به دامن آویخت
-
اندازه متن
+
چون سوختم، اشک شد به دامن آویخت
چون ساختم، آب گشت و از پیش گریخت
از سوختن و ساختن خود باری
من رشته به هم بستم و او باز گسیخت
چون سوختم، اشک شد به دامن آویخت
چون ساختم، آب گشت و از پیش گریخت
از سوختن و ساختن خود باری
من رشته به هم بستم و او باز گسیخت
در دامن این مخوف جنگل و این قله که سر به چرخ سوده است اینجاست که مادر من زار گهواره…
نیما گوید: به گاو مانم چه درست، میلم نه برآن گیا که در پیشم رست.
نزدیک…

