آن حرف که خاطرم بدان میپرداخت
-
اندازه متن
+
آن حرف که خاطرم بدان میپرداخت
بر پاس من او نشانی از من میساخت
شد زیر و زبر زخام چندو دیدیم
بیهوش زمانه حرف را هم نشناخت
آن حرف که خاطرم بدان میپرداخت
بر پاس من او نشانی از من میساخت
شد زیر و زبر زخام چندو دیدیم
بیهوش زمانه حرف را هم نشناخت
چوک و چوک!... گم کرده راهش در شب تاریک شبپرهی ساحل نزدیک دم به دم می کوبدم بر پشت شیشه.…
دیوار چنانکه هست انداختهاند وز ما و شما خشت در آن ساختهاند
دعوای من و تواش…

