در گیسوی وی راهم افتاد به شب
-
اندازه متن
+
در گیسوی وی راهم افتاد به شب
وز سیل سرشک پا نهادم به تعب
گر جان نبرم در این میان، عیب مگیر،
جان دادن اندر این میان نیست عجب
در گیسوی وی راهم افتاد به شب
وز سیل سرشک پا نهادم به تعب
گر جان نبرم در این میان، عیب مگیر،
جان دادن اندر این میان نیست عجب
میتابد ماه و خیمه خاموش شده است اندر تک رود آب از جوش شده است
تنها…
بی تو همه در پیکر من سوز تب است. با تو همه با هر سخن من تعب است.
…

