با یار به گلزار شدم رهگذری (1795)
-
اندازه متن
+
با یار به گلزار شدم رهگذری
بر گل نظری فکندم از بیخبری
دلدار به من گفت که شرمت بادا
رخسار من اینجا و تو بر گل نگری
با یار به گلزار شدم رهگذری
بر گل نظری فکندم از بیخبری
دلدار به من گفت که شرمت بادا
رخسار من اینجا و تو بر گل نگری
ای ماه اگر باز بر این شکل بتابی ما را و جهان را تو در این خانه نیابی
…
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش خویش را غیر مینگار و مران از در…

