در چشم منست ابروی همچو کمان (1463)
-
اندازه متن
+
در چشم منست ابروی همچو کمان
من روح سپر کرده و او تیر زنان
چون زخم رسید زخم از پرده دران
او نازکنان کنار و من لابهکنان
در چشم منست ابروی همچو کمان
من روح سپر کرده و او تیر زنان
چون زخم رسید زخم از پرده دران
او نازکنان کنار و من لابهکنان
بویی ز گردون میرسد با پرسش و دلداریی از دام تن وا میرهد هر خسته دل اشکاریی
گر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیا تا که بهارِ جانها تازه کُند دل تو را
…

