عشق آمد و گفت تا بر او باشم (1261)
-
اندازه متن
+
عشق آمد و گفت تا بر او باشم
رخسارهٔ عقل و روح را بخراشم
میامد و من همی شدم تا اکنون
این بار نیامدم که آنجا باشم
عشق آمد و گفت تا بر او باشم
رخسارهٔ عقل و روح را بخراشم
میامد و من همی شدم تا اکنون
این بار نیامدم که آنجا باشم
علم عشق برآمد برهانم ز زحیرم به لب چشمه حیوان بکشم پای بمیرم
به که مانم…
جود الشموس علی الوری اشراق و وراء ها نور الهوی براق
و وراء انوار الهوی لی…

