باغی که من از بهار او بشکفتم (1171)
-
اندازه متن
+
باغی که من از بهار او بشکفتم
بشکفت و نمود هرچه من میگفتم
با ساغر اقبال چو کرد او جفتم
سرمست شدم سر بنهادم خفتم
باغی که من از بهار او بشکفتم
بشکفت و نمود هرچه من میگفتم
با ساغر اقبال چو کرد او جفتم
سرمست شدم سر بنهادم خفتم
حاشا که به عالم از تو خوشتر یاریست یا خوبتر از دیدن رویت کاریست
اندر دو…
تا شمع تو افروخت پروانه شدم با صبر ز دیدن تو بیگانه شدم
در روی تو…

