گفتم چشمم گفت که جیحون کنمش (1046)
-
اندازه متن
+
گفتم چشمم گفت که جیحون کنمش
گفتم که دلم گفت که پر خون کنمش
گفتم که تنم گفت در این روزی چند
رسوا کنم وز شهر بیرون کنمش
گفتم چشمم گفت که جیحون کنمش
گفتم که دلم گفت که پر خون کنمش
گفتم که تنم گفت در این روزی چند
رسوا کنم وز شهر بیرون کنمش
آنی که به صد شفاعت و صد زاری بر پات یکی بوسه دهم نگذاری
گر آب…
در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد
چشم و…

