رویم چو زر زمانه میبین و مپرس (985)
-
اندازه متن
+
رویم چو زر زمانه میبین و مپرس
این اشک چو ناردانه میبین و مپرس
احوال درون خانه از من مطلب
خون بر در آستانه میبین و مپرس
رویم چو زر زمانه میبین و مپرس
این اشک چو ناردانه میبین و مپرس
احوال درون خانه از من مطلب
خون بر در آستانه میبین و مپرس
آنجا که توی همه غم و جنگ و جفاست چون غرقهٔ ما شدی همه لطف و وفاست
یک چند به تقلید گزیدم خود را نادیده همی نام شنیدم خود را
در خود بودم…

