دلدار چنان مشوش آمد که مپرس (982)
-
اندازه متن
+
دلدار چنان مشوش آمد که مپرس
هجرانش چنان پر آتش آمد که مپرس
گفتم که مکن گفت مکن تا نکنم
این یک سخنم چنان خوش آمد که مپرس
دلدار چنان مشوش آمد که مپرس
هجرانش چنان پر آتش آمد که مپرس
گفتم که مکن گفت مکن تا نکنم
این یک سخنم چنان خوش آمد که مپرس
منم از جان خود بیزار بیزار اگر باشد تو را از بنده آزار
مرا خود جان…
شمع دیدم گرد او پروانهها چون جمعها شمع کی دیدم که گردد گرد نورش شمعها
شمع…

