غم را بر او گزیده میباید کرد (771)
-
اندازه متن
+
غم را بر او گزیده میباید کرد
وز چاه طمع بریده میباید کرد
خون دل من ریخته میخواهد یار
این کار مرا به دیده میباید کرد
غم را بر او گزیده میباید کرد
وز چاه طمع بریده میباید کرد
خون دل من ریخته میخواهد یار
این کار مرا به دیده میباید کرد
چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست جهان چه دارد در کف که آن…
هرگز به مزاجِ خود یکی دم نزنی تا از دمِ خویش، گردنِ غم نزنی
هرچند ملولی…

