زلف تو به حسن ذوفنونها برزد (726)
-
اندازه متن
+
زلف تو به حسن ذوفنونها برزد
در مالش عنبر آستینها برزد
مشکش گفتم از این سخن تاب آورد
در هم شد و خویشتن زمینها برزد
زلف تو به حسن ذوفنونها برزد
در مالش عنبر آستینها برزد
مشکش گفتم از این سخن تاب آورد
در هم شد و خویشتن زمینها برزد
دل رفت و سرِ راهِ دلْاِستان بگرفت وز عشق، دو زلفِ او به دندان بگرفت
پرسید:…
گویی تو که من ز هر هنر باخبرم این بیخبری بس که ز خود بیخبرم
تا…

