ای مرغ عجب که صید تو شیرانند (562)
-
اندازه متن
+
ای مرغ عجب که صید تو شیرانند
گمگشتهٔ سودای تو جان سیرانند
خرم زی و آسوده که این شهر ز تو
زیران ز بران و زبران زیرانند
ای مرغ عجب که صید تو شیرانند
گمگشتهٔ سودای تو جان سیرانند
خرم زی و آسوده که این شهر ز تو
زیران ز بران و زبران زیرانند
در خدمتت ای جان چو بدن میافتد زان سجده به بخت خویشتن میافتد
هر بار که…
دریغا کز میان ای یار رفتی به درد و حسرت بسیار رفتی
بسی زنهار گفتی لابه…

