آنها که چو آب صافی و ساده روند (503)
-
اندازه متن
+
آنها که چو آب صافی و ساده روند
اندر رگ و مغز خلق چون باده روند
من پای کشیدم و دراز افتادم
اندر کشتی دراز افتاده روند
آنها که چو آب صافی و ساده روند
اندر رگ و مغز خلق چون باده روند
من پای کشیدم و دراز افتادم
اندر کشتی دراز افتاده روند
گفتم چشمم گفت سحابی کم گیر گفتم جگرم گفت سرابی کم گیر
گفتم که دلم گفت…
ای سرو ز قامت تو قد دزدیده گل پیش رخ تو پیرهن بدریده
بردار یکی آینه…