میگرییم زار و یار گوید زرقست (423)
-
اندازه متن
+
میگرییم زار و یار گوید زرقست
چون زرق بود که دیده در خون غرقست
تو پنداری که هر دلی چون دل تست
نی نی صنما میان دلها فرقست
میگرییم زار و یار گوید زرقست
چون زرق بود که دیده در خون غرقست
تو پنداری که هر دلی چون دل تست
نی نی صنما میان دلها فرقست
در شهر شما یکی نگاریست کز وی دل و عقل بیقراریست
هر نفسی را از او…
تا جان دارم بندهٔ مرجان توام دل جمع از آن زلف پریشان توام
ای نای بنال…

