زان مِی خوردم که روح پیمانهٔ اوست (343)
-
اندازه متن
+
زان مِی خوردم که روح پیمانهٔ اوست
زان مست شدم که عقل دیوانهٔ اوست
شمعی به من آمد، آتشی در من زد
آن شمع که آفتاب پروانهٔ اوست
زان مِی خوردم که روح پیمانهٔ اوست
زان مست شدم که عقل دیوانهٔ اوست
شمعی به من آمد، آتشی در من زد
آن شمع که آفتاب پروانهٔ اوست
دوش چه خوردهای بگو ای بت همچو شکرم تا همه سال روز و شب باقی عمر از آن…
گر ناز تو را به گفت نارم مهر تو درون سینه دارم
بیمهر تو گر گلی…

