تازهها
پرنده سبز رنگ را
بر روی دستانم برمیدارم
و پیش میروم
شاید،
بال کوچکی
برایم سبز شود
کاش ابر بودم
تا بگرید
به جای چشمان تو
گلی که
از دل خاک شکفته میشود
عطر مرده هایمان را با خود دارد
بارانی که
به شیشه پنجرهی ما میخورد
قطرههای اشک کودکانی است که
از اینجا رفتهاند
به سوی آسمان.
کودکانی که دلتنگ مادرانشان میشوند؛
اتاقهایشان؛
دفترهایشان؛
و از دلتنگی گریه سر میدهند.
رنگین کمان ،
شادی همان کودکان است
هنگامی که خداوند دست بر شانههاشان میگذارد
و لبخند میزند.
به روی تو آغوشی گشودهام
آغوشی که دو ماه دارد و یک ستاره تنها
درونش گلهای قرمز و آتشین جریان آرامی دارد
ابتدایش دری گشوده به سمت تو
انتهایش تا همیشه گشوده میماند
به روی تو لبهایی بستهام
لبهایی که بسته میماند روی حرفهای تو
لبهایی که زیر لبهای تو چشیده میشود
میان من و تو هیچ مرزی نیست
تنها پیراهنی که گشوده میشود
موهایی که میریزد روی سینه هایت
و لبهایی که راه میرود دور چشمانت
میان من و تو
جهان استوار نمی ماند
مگر با سری خمیده
بر روی شانه ی کسی که دوستش داریم