ما يکديگر را میجوئيم.
-
اندازه متن
+
زئوس نمی تواند بازشان کند،
بندهای سنگی که مرا فراگرفته اند.
آنان را فراموش کرده ام
انسانهائی را که پيش از من بوده اند
و پا به همان راه گذاشته اند از ميانِ همان ديوارهای نفرت انگيز
که سرنوشت من باشد.
راه های راستی که خود در دايره ای پنهان
پيچ و تاب میخورند
در پايانِ سال ها.
سينه کشِ ديوارها که با پولِ رِبای روزانه نقش زده شده اند.
در ماده سپيد جاپائی يافته ام که از آن میترسيدم.
آسمان در شب های تيره عميق مرا قی کرده است،
يا در بازتابِ صدای نوميدوارِ قِی.
می دانم که کسی ديگر در سايه ايستاده است،
به اندازه گرفتنِ سرنوشتش در تنهائی طولانی
که هادس آن را می تَنَد و بازش می کند،
به آرزوی آشاميدنِ خونِ من و بلعيدنِ مرگِ من.
ما يکديگر را میجوئيم.
آرزو داشتم که اين روزِ انتظارِ آخرين روز می بود.
لوئیس بورخس