آفرینش جیغ زنان لرزید
آفرینش جیغ زنان لرزید
انبوهی از
سوگواران و ماتم سرایان بود.
کلاغ توانست که بشنود و با هراس اطراف را نگاه کرد.
پیکر پرستویی ناگاه گریخت
در تپیدن از
حشره ها و اندوه شان،
همه خورده شده.
تن گربه به خود پیچید
بستن دهانِ سوراخی
بر احتضار مرگی که می آید، اندوه پشت اندوه.
و سگ کیسه ی باد کرده ای بود
از همه ی مرگ ها که بلعیده بود از پی استخوان و گوشت.
نتوانسته بود آخرین فریادشان را هضم کند.
بانگ و فریاد بی شکل اش آروغی از تمام این صداها بود.
حتی آدمی
کشتارگاه سیّار بی گناهان بود
مغزش به کار سوزاندن فریادهایشان.
کلاغ با خود اندیشید “افسوس
آیا باید از خوردن دست بردارم
و نور شدن را بیازمایم؟”
اما چشم اش به حشره ای افتاد. و سرش، جهیده از تله
نوک زد.
و گوش داد
و شنید
گریه و زاری
حشره ها حشره ها نوک زد نوک زد
گریه
گریه
گریه کنان رفت و نوک زد
این گونه بود که چشم ها گرد و گوش ها کر شد.
تد هیوز