آکادمی شعر پلیکان

اینک تویی آنجا نشسته – نورتاب

- اندازه متن +

اینک تویی، آنجا …
نشسته در میان نرگس‌های زرد
در نهایت بی‌گناهی
انگار حالت گرفته‌ای برای تصویر
به نام معصومیت!

نور در کمال خویش بر چهره ات تابیده
نرگسی را می‌مانی در میان نرگس‌ها…
این آخرین بهار توست بر روی خاک
باز هم مانند آن نرگس‌ها …

پسر کوچکت – که بیش از دو هفته‌ای ندارد –
چونان عروسک نرمی در حلقه‌ی بازوانت آرمیده
مادر و پسر به یاد می‌آورند شمایل مقدس را
و دختر دو ساله‌ات به روی تو می‌خندد
به او چیزی می‌گویی اما افسوس
که واژگان تو در دوربین گم می‌شوند

و نیز دانش در تپه‌ای که روی آن نشسته‌ای
دوربین قادر به ضبط آن نیست
با خندق پیرامونش که بزرگتر از خانه‌ی توست

اینجاست که آگاهی شکست می‌خورد
و لحظه‌ای بعد زندگی‌ات خسته و واخورده
چونان سربازی با کوله باری که آینده‌ات را بر دوش دارد
به سویت گام بر می‌دارد
اما نرسیده به تو، به آن سرزمین مجهول باز می‌گردد

و همه چیر در برق جهنده‌ای آب می‌شود…

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×