شلاق خورده چلاق با پاهای خود
-
اندازه متن
+
شلاق خورده چلاق با پاهای خود
به سر شلیک شده با گلوله های مغزی
به کور شلیک شده با چشم
میخکوب شده با استخوان های دنده ی خویش
خفه شده به زمانی کوتاه تر از اخرین نفس اش
با نای خویش
فروکوفته ناخودآگاه به قلب خویشتن
زندگی خویش را می دید چاقویی در او، رویایی ناگهان
آن دم که در خون خود غرق می شد
از وزن دل و روده خود به زیرکشیده
فریادی برآمده از تخلیه ی روده که غرش او شکافتن اتم های بنیادین بود
وامانده دهانش تا نعره بشکافدش آنسان که از دوردست ها
فروشکسته بدل شد به خرده ریزها و زباله های زمین
آموخت که بشنود، آوایی ضعیف و دور- “این یه پسربچه است!”
پس همه چیز به سیاهی گرایید.
تد هیوز