آکادمی شعر پلیکان

شنید انفجار تخته و توفال ها را

- اندازه متن +

شنید انفجار تخته و توفال ها را، دید که بالا و پایین می پرند،
کلاغ زبان خود را مکید.
دید دریا-خاکستری کوهی از خویش را خمیر می کند
کلاغ جوش چرکی خود را فشرد.
حس کرد تراوشات ریشه ی دریا و چیزی نبود بر سرش
پنجه های کلاغ ماسه های نمناک را چنگ زد.
وقتی بوی آشیانه ی وال ها، بلعیده های آخرین دعای خرچنگ ها،
سوراخ بینی اش را زد
چنگ انداخت و او بر زمین ایستاده بود.
دانست که از غریو و آشوب غول آسای دریا
چیزی فانی را
به چنگ آورده است.
دانست که شنونده ای ست نادرست
نه نیازی به او برای فهمیدن یا کمک کردن
نهایت گشودگی مغزش در جمجه ی کوچکش
برای سرگردانی اش از فهم دریا کافی بود.
چیست که بتواند این قدر زیانبار باشد

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×