آکادمی شعر پلیکان

مردی که همه چیز را می‌شکند

- اندازه متن +

آنک پوزخندی پنهان بود
مسکنی ابدی می خواست. چهره ها را آزمود
در لحظه های فراموشی شان،
زنی که نوزادی را از بین پاهایش بیرون می کشید
اما چندان بر آن چهره نماند.
مردی بسیار پریشان حال
با قطعه آهنی همان دم در پرواز
از تصادف اتومبیلی او چهره اش را رها کرد
با خودش که این حتی کوتاه تر بود، چهره ی
مسلسل چی که شلیک اش به اندازه ی کافی نپایید و
چهره ی معمار مناره ای لحظه ای پیش از آن که
بر سنگفرش بیفتد، چهره ی دو عاشق در لحظه هایشان
آن دو بسیار از هم دور شدند فراموش کردند
یکدیگر را به تمامی این مناسب بود اما
هیچکدام از این دوامی نداشت.
آن گاه پوزخند چهره ی
کسی را ازمود گم شده در هق هق گریه
چهره یک قاتل در لحظه های عذاب آور
مردی که همه چیز را می شکند و خرد می کند
می توانست برسد و توان شکستن را داشت
پیش از آن که او به ماورای بدنش برود.
آنگاه پوزخند چهره ای را آزمود
بر صندلی الکتریکی تا مرگی ابدی را
تصرف کند، اما آن چهره بیش از حد آرام بود.
پوزخند دمی پریشان ماند
پسرفت
به جمجمه.

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×