آکادمی شعر پلیکان

هرقدم اش زخمی ابدی بر چهره ی مادر

- اندازه متن +

وقتی کلاغ فریاد زد گوش مادرش
تا مغز استخوان تیر کشید.
وقتی خندید مادر خون گریست
سینه هایش، کف دست ها، ابروانش همه خون گریستند
گامی برداشت، گامی دیگر و سپس گامی دیگر –
هرقدم اش زخمی ابدی بر چهره ی مادر.
وقتی از خشم منفجر شد
مادر با زخمی مهیب و نعره ای دهشتناک پس افتاد.
وقتی ایستاد مادر چون کتابی بر او بسته شد
از نشانه ی لای کتاب باید به رفتن ادامه می داد.
درون ماشین جستی زد طنابی بر
گردنش بسته بود و او را بیرون کشید.
سوار هواپیما شد اما بدن مادر در جت زیر فشار بود
چه دردسر بزرگی بود، پرواز لغو شد.
سوار موشک شد و مسیرش
قلب مادر را سوراخ کرد، کلاغ اما ادامه داد
جای گرم و نرمی در موشک یافت، چیز زیادی نمی دید
اما از روزنه ها به آفرینش خیره ماند
و ستارگان را میلیون ها فرسنگ دور دید
و آینده را دید و جهان را دید
گشوده و گشوده تر
ادامه داد همچنان تا سرانجام به خواب رفت
به ماه برخورد کرد بیدار شد و بیرون خزید
زیر ماتحت مادرش.

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×