آکادمی شعر پلیکان

پیکرهای زن و مرد بی روح خفته است

- اندازه متن +

پیکرهای زن و مرد بی روح خفته است،
بی حال، مبهوت، مات و مسخره، سست
بر گل های عدن
خداوند اندیشه کرد.
مسئله چندان بزرگ بود که او را به خواب فرو برد.
کلاغ خندید،
او کرم را تنها پسر خدا را
به دو نیمه ی درهم پیچان تکه کرد.
تکه ی دم کرم را در مرد فرو برد
با دمی آویزان و جنبان.
او تکه ی سر کرم را در زن فرو برد
و آن نیمه فرو رفت و بالا خزید
تا از چشمان زن نگاه کرد
نیمه ی دم خویش را فرا خواند تا زودتر، زودتر به او بپیوندد
چرا که او بس در رنج بود.
مرد بیدار شد و بر علفزار می خزید.
زن بیدار شد تا آمدن اش را بنگرد.
هیچ یک ندانستند چه اتفاق افتاده است.
خداوند همچنان در خواب.
کلاغ همچنان خندید.

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×