در معبرِ من دیگر هیچ چیز نجوا نمیکند
-
اندازه متن
+
در معبرِ من
دیگر
هیچ چیز نجوا نمیکند:
نه نسیم و نه درخت
نه آبی درگذر.
شِرِّه شِرِّه نوحهیی گسیخته میجنبد
تنها
سیاهتر از شب
بر گردهی سرگردانیِ باد.
□
دور
شهرِ من آنجاست
تنها مانده
در غروبی هموار
که آسان نمیگذرد. ــ
شهرِ تاریک
با دو دریچهی مهربان
که بازگشتِ دردناکِ مرا انتظار میکشد
در پسکوچهی پنهان.
۲۸ خردادِ ۱۳۶۷
در معبرِ من
دیگر
هیچ چیز نجوا نمیکند:
نه نسیم و نه درخت
نه آبی درگذر.
شِرِّه شِرِّه نوحهیی گسیخته میجنبد
تنها
سیاهتر از شب
بر گردهی سرگردانیِ باد.
□
دور
شهرِ من آنجاست
تنها مانده
در غروبی هموار
که آسان نمیگذرد. ــ
شهرِ تاریک
با دو دریچهی مهربان
که بازگشتِ دردناکِ مرا انتظار میکشد
در پسکوچهی پنهان.
۲۸ خردادِ ۱۳۶۷
برای پرییوش گنجی
احمد شاملو