سلاخی میگريست
-
اندازه متن
+
سلاخی
میگريست
به قناری کوچکی
دل باخته بود.
۱۳۶۳
خوابيد آفتاب و جهان خوابيد از برجِ فار، مرغک دريا، باز چون مادری به مرگِ پسر، ناليد. گريد به زيرِ…
سالی نوروز بیچلچله بیبنفشه میآید، بیجنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب بی گردشِ مُرغانهی رنگین بر آینه. سالی نوروز بیگندمِ…

