آکادمی شعر پلیکان

من سرگذشت یأسم و امید

- اندازه متن +

من سرگذشت یأسم و امید
با سرگذشت خویش:

می‌مُردم از عطش،
آبی نبود تا لبِ خشکیده تر کنم.

می‌خواستم به نیمه‌شب آتش،
خورشیدِ شعله‌زن به‌درآمد چنان که من
گفتم دو دست را به دو چشمان سپر کنم.

با سرگذشت خویش
من سرگذشت یأس و امیدم…

زندان قصر ۱۳۳۳

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×