آکادمی شعر پلیکان

ای شعر … ای الهه‌ی خون آشام

- اندازه متن +

امشب بر آستان جلال تو
آشفته ام ز وسوسه‌ی الهام
جانم از این تلاش به تنگ آمد
ای شعر … ای الهه‌ی خون آشام

دیریست کان سرود خدایی را
در گوش من به مهر نمی خوانی
دانم که باز تشنه‌ی خون هستی
اما … بس است این همه قربانی

خوش غافلی که از سر خودخواهی
با بنده ات به قهر چه ها کردی
چون مهر خویش در دلش افکندی
او را ز هر چه داشت جدا کردی

دردا که تا به روی تو خندیدم
در رنج من نشستی و کوشیدی
اشکم چو رنگ خون شقایق شد
آن را به جام کردی و نوشیدی

چون نام خود به پای تو افکندم
افکندیَم به دامن دام ننگ
آه … ای الهه کیست که می کوبد
آیینهٔ امید مرا بر سنگ ؟

در عطر بوسه های گناه آلود
رویای آتشین تو را دیدم
همراه با نوای غمی شیرین
در معبد سکوت تو رقصیدم

اما … دریغ و درد که جز حسرت
هرگز نبوده باده به جام من
افسوس … ای امید خزان دیده
کو تاج پر شکوفه‌ی نام من ؟

از من جز این دو دیده‌ی اشک آلود
آخر بگو … چه مانده که بستانی ؟
ای شعر … ای الهه‌ی خون آشام
دیگر بس است … این همه قربانی !

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×