میخواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
از من رمیدهای و من ساده دل هنوز
بیمهری و جفای تو باور نمیکنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمیکنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسهی تو را
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
یاد آر آن زن ، آن زن دیوانه را که خفت
یک شب به روی سینهی تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه های شوق تو را گفت با نگاه
پیچید همچو شاخهٔ پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
هر قصه ای که ز عشق خواندی به گوش او
در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب ، شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
با آنکه رفتهای و مرا بردهای ز یاد
میخواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ، ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینهی پر آتش خود میفشارمت
چه گریزیست ز من
چه گریزیست ز من ؟ چه شتابیست به راه ؟ به چه خواهی بردن در شبی این همه…
"میخواهمت هنوز و به جان دوست دارمت" یا "حسرت" ؟
نام اصلی این اثر "حسرت" است اما در میان مردم به "میخواهمت هنوز و به جان دوست دارمت" نیز شهرت دارد.
فروغ فرخزاد