جعلی:
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺳﺎﻧﯽ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡﭼﻨﺪﺳﺎﻟﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﺴﺘﻢ
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺮﮒ ﺩﺭﺧﺖ
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﯼ ﻃﺮﺑﻨﺎﮎ ﭼﻤﻦ
ﻋﺎﺷﻖ ﺭﻗﺺ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺩﺭﺑﺎﺩ
ﻋﺎﺷﻖ ﮔﻨﺪﻡ ﺷﺎﺩ
ﺁﺭﯼ
ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩ
ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﻭﻟﯽ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﺥ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻧﮕﺎﺭ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻠﻮﺗﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﯾﺎﺭ
ﯾﺎﺑﻘﻮﻝ ﺧﻮﺍﺟﻪ،
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺑﻮﺱ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ
ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﯿﺴﺖ
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻮﯾﻨﺪ ..
ﻣﻦ ﻧﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﻧﻪ ﻧﮕﺎﺭﯼ ﻧﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﻡ …
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ،
ﺑﺎﺗﻤﺎﻡ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﻔﻬﻤﻢ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﻧﮓ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺍﻧﺎﺭ …
جعلی:
یک پیاله شعر تازه ، یک وجب دلواپسی !
زیر قیمت می فروشم ، مشتری دارد کسی؟
با شما ارزان حسابش می کنم ، لطفا بخر !
بوسه جایش می دهی ، با رنگ و بوی اطلسی ؟
من شنیدم ، گفته ای باید فراموشت کنم؟
من نمردم ، آدم زنده نمی خواهد وصی !
مرگ من ، آنروز می آید که تو با دیگری !
می روی و من بمانم با هجوم بی کسی !
نوشدارو را نیاور ، جامه مشکی بپوش !
تسلیت باید بگویی ، تا کنارم می رسی !
جعلی:
ﻣﯽ ﺳُﺮﺍﯾﻢ ” ﺗﻮ ” ﻭﭼﺸﻤﺎﻥ ” ﺗﻮ ” ﺭﺍ …
ﻧﻪ ﺳﭙﯿﺪﯼ
ﻧﻪ ﻏﺰﻝ
ﺗﻮﺋﯽ ﺁﻥ ﺷﻌﺮ ﺩﻝ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻭ ﺑلند
ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﺜﻨﻮﯼ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ
ﻣﻨﻢ ﺁﻥ ﺷﺎﻋﺮِ ﺑﯿﺪﻝ
ﮐﻪ ﻓﻘﻂ
ﺑﺮﻕ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ می بیند
ﺳﺒﮏ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻭ
ﻗﺎﻓﯿﻪ ﺍﻡ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺳﺖ
ﻣﻨﻢ ﺁﻥ ﻣﺴﺖ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﻧﮕﺎﻫﺖ
ﮐﻪ ﺩﻟﻢ …
ﺗﻮ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻮ ﺭﺍ
میﺧﻮﺍﻫﺪ…
جعلی:
او ز من رنجيده است
آن دو چشم نکته بين و نکته گير
در من آخر نکته اي بد ديده است
من چه مي دانم که او
با چه مقياسي مرا سنجيده است
من همان هستم که بودم ، شايد او
چون مرا ديوانه ي خود ديده است
بيوفايي مي کند بلکه من
دور از ديدار او عاقل شوم
او نمي داند که من ، دوست مي دارم جنون عشق را
من نمي خواهم که حتي لحظه اي
لحظه اي از ياد او غافل شوم
جعلی:
هرگز نگفتند که
زن باید عاشق باشد و مرد لایق
عشق را سانسور کردهاند!
من سالها
جنگیدم تا فهمیدم که:
بیعشق نه گیسوان بلندم زیباست
و نه چشمانِ سیاهم…!
و نه مردی با دستانِ زمخت
و گونههای آفتاب سوخته
خوشبختیام را تضمین میکند
جعلی:
دوست داشتم معلم املای تو بودم
و دوستت دارم را املا بگویم
و هی بپرسم تا کجا گفتم،تو بگویی؛
دوستت دارم
جعلی:
دردی که انسان را به سکوت وا میدارد
بسیار سنگین تر از دردیست
که انسان را به فریاد وا میدارد
و انسان ها فقط به فریاد هم میرسند
نه به سکوت هم…
جعلی:
فرقی ندارد چه ساعت از شبانه روز باشد؛ صدایت را که می شنوم، خورشید در دلم طلوع می کند…
جعلی:
چه کسی ﮔﻔﺘﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻃﻼﺳﺖ؟
من مزه مزهاش کردم…
زمان عین الکل است …
ثانیه ثانیه میسوزاند و میرود در عمق وجودت
مست مست که شدی
چشمهایت را باز میکنی و میبینی
عمرت گذشته
و تو ماندی و خماری از دست رفتن یک عمر…
جعلی:
دریا لب ساحل را، هر ثانیه مىبوسد
این سنت او عشقست، عشقى که نمیپوسد
اما دل آدمها، اندازهی دریا نیست
عشقى که به هم دارند آنقدر شکوفا نیست
ما عاشق اگر بودیم، بىواژه نمىماندیم
دیوانگىِ هم را بیهوده نمىخواندیم
اى کاش براى ما، دریا شدن آسان بود
در سینهی ما هر روز امواج خروشان بود
اى کاش که آدمها دلتنگ نمىمردند
دلواپسىِ هم را از یاد نمیبردند
من قطرهی بارانم، کافیست تو دریا شى
ساحل پر تنهاییست، عشقست اگر باشى