آمد به من او ، لیک به شب آمد و رفت
-
اندازه متن
+
آمد به من او ، لیک به شب آمد و رفت
در پیکرم آرزو و به تب آمد و رفت
می گفت سفر خواهم کردن سوی تو
جانم به غمش ولی به لب آمد و رفت
آمد به من او ، لیک به شب آمد و رفت
در پیکرم آرزو و به تب آمد و رفت
می گفت سفر خواهم کردن سوی تو
جانم به غمش ولی به لب آمد و رفت
ای ناو نگهدار، مگو فکر خطاست. خندید دم صبح و گشایش با ماست.
ما را نشکست…
گر زود سخن کنم و گر دیر کنم میکوشم من که در تو تاثیر کنم
من…

