آمد که به می نشیند او با من دوش
-
اندازه متن
+
آمد که به می نشیند او با من دوش
چون مست فتاد، شمع را کرد خموش
تا صبح دمان گشت سراپام زبان
و او گشت ز پای تا به سر, یکسرگوش
آمد که به می نشیند او با من دوش
چون مست فتاد، شمع را کرد خموش
تا صبح دمان گشت سراپام زبان
و او گشت ز پای تا به سر, یکسرگوش
میگفت: مده ز سوی کوه، آوازم می آیم من خواهی دیدن بازم
بر اسب نشست و…
اسباب سخن تا نه مهیاست مگو تا همچو دلت زبان نه گویاست مگو
باید که تو…

