با دل چه بسی پند بدادم، نشنفت
-
اندازه متن
+
با دل چه بسی پند بدادم، نشنفت
بیدارتر آمد و بجا هیچ نخفت
برخاست بشد از من و چون آمد باز
دیدم چو گل از چشمش خونش که شکفت
با دل چه بسی پند بدادم، نشنفت
بیدارتر آمد و بجا هیچ نخفت
برخاست بشد از من و چون آمد باز
دیدم چو گل از چشمش خونش که شکفت
جوی است خموش، آسیاب افسرده هر بیش و کمی در آن بهم برخورده
یک زن پس…
آتش زده در خانهام او، میترسم گر او کندم به خانه رو، میترسم
چندان زده است…

