با وی دل آبادم افتاد خراب
-
اندازه متن
+
با وی دل آبادم افتاد خراب
بی وی به خراب جای دل رفت به خواب
چندان سفری دیرم نگذشت ولیک
دیدم دل را نقشی و وی نقش بر آب
با وی دل آبادم افتاد خراب
بی وی به خراب جای دل رفت به خواب
چندان سفری دیرم نگذشت ولیک
دیدم دل را نقشی و وی نقش بر آب
رفتیم و زما به خاطری گرد نماند شد گرم اگر دلی وگر سرد، نماند
در کار…
خندید و مهم داد مرا چای به دست یعنی که : نه مستی آورد چای که هست.

